نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

وطن یعنی: خلیج تا ابد فارس

    آرشی دگر خواهم شد می روم بر بالای دماوند کمان بر خواهم کشید و تیری زنم اینبار سوی جنوب نه سوی سمرقند تیر می رود جان من نیز جان می دهم پر پر شوم چون گل یاس ولی دلشاد از آنم که تیر می رود می رود و نشیند آن سوی خلیج فارس فریاد بر آرد و رسا گوید: این مرز ایران است بیشه ی شیران است دست ددان کوته زین دیار باد نام خلیج فارسش تا همیشه جاودان است   خلیج فارس ، دریای پارس آبراهی است که در امتداد دریای عمان و در میان ایران و شبه جزیره عربستان قرار دارد. نام تاریخی این خلیج، در زبان‌های گوناگون، ترجمه عبارت «خلیج فارس» یا « دریای پارس » بوده‌است مسا...
10 ارديبهشت 1391

منزل حاج آقا طباطبایی

سلام عسل طلای مامان خوبی عزیزم امروز جمعه 8/2/91 عزیزم نیم ساعتیه که از مشهد اومدیم و الان شما کنارمی و دارم برات پست جدید رو می گذارم بابایی از بازار مرکزی یک عمو فردوس وراج خریده و باهاش بازی که نه، روی مخ من راه می ری و من از این فرصت کمال سود جویی رو می کنم و جریانای این روزا رو می گم اولش که شما دوباره سرماخوردی و صدات بد جوری گرفته که حتی خودت هم مراعات می کنی و بعدشم که یک خبر: پنج شنبه با بابایی و شما رفتیم یک جایی که واقعا روحانی بود رفتیم منزل حاج آقا طباطبایی یکی از روحانیون بنام و واقعا روحانی مشهد روحانی که من و بابایی رو عقد کرد و حالا بعد از گذشت چند سال دوباره برای یک استخاره...
9 ارديبهشت 1391

حضرت فاطمه زهراء‎ (س)

    سلیم بن قیس می‌گوید: از ابن‌عباس شنیدم كه می‌گفت: چون بیماری حضرت فاطمه علیهاالسلام شدید شد، علی‌علیه السلام را طلبید و فرمود:   "وصیت می‌كنم تو را كه بعد از من با امامه دختر خواهر من زینب ازدواج کنی و تابوت مرا چنانچه ملائكه برای من وصف كردند، بسازی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا در[تشییعٍ] جنازه من حاضر شوند.   پس همان روز فاطمه علیهاالسلام از دنیا رحلت كرد. از صدای گریه، مدینه به لرزه در آمد و مردم را دهشتی روی داد مانند روز وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم."   پس ابوبكر و عمر به تعزیه حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند:   تا ما حاضر نشویم بر...
5 ارديبهشت 1391

بابایی نوشت:

زیباترین قسم سهراب سپهری     نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز ...
5 ارديبهشت 1391

رضا جونم و خاطرات مشهد

سلام عسلم خوبی جونم رضای عزیزم نمی دونم این جندمین باره که بابایی بخاطره ماموریت ما رو برده مشهد و ما دو سه روزی بدونه بابایی مشهد بودیم طبق معمول هم که بابایی نیست ما روزای پر باری رو با بر و بچ داشتیم اول که رسیدیم خونه بابا رضا رفتیم و شام رو در خدمت بودیم همون جا من با نوسیبه (دوستم) قرار فردا حرم رو تلفنی گذاشتیم... اون شب شما پیش عمه موندید و ما به اتفاق رفتیم دیدن یکی از دوستای شفیق بابایی(علی بلندی) چون یک یگانه کوچولو خدا بهشون داده بود >> طفلک عمه سمانه وقتی برگشته بودیم شما 3 تا تقریبا با خاک یکسانش کرده بودید وقتی برگشتیم به اینجاش رسیده بود<< اون شب هم که...
3 ارديبهشت 1391